مژده مواجی – آلمان
حصار فلزی خاکستریرنگ کنار دریاچه پر شده بود از قفل عشق؛ حصاری که عشاق به آن دخیل بسته بودند. سنتی اروپایی، که بنا به آن دلدادگان برای دلگرمی قفلی را، که اسمشان بر روی آن حک شده است، جایی میبندند و کلیدش را در آب پرتاب میکنند تا عشقشان پایدار بماند.
بر روی این حصارِ دویستمتری، قفلی بود که با بقیه که کوچک، نو و براق بودند، تفاوت داشت. قفل قدیمی بزرگ مشکیرنگ و بدونِ اسمی که چند تا علامت سفید بر روی آن کشیده شده بود. شبیه صندوقچهای قدیمی بود که انگار عتیقهای درونش داشت. مانند عشق ناب و خالص! مانند عشق بیقید و شرط! از قرار به محیط زیست هم عشق میورزید و حتی جای کلیدی هم نداشت تا آب را آلوده کند.
آخرین باری که دیدمش، چند تا قفل کوچک جدید مُریدوار به آن آویزان شده بود.
بهدلیل کهنگی حصار، شهرداری هانوفر قبل از آنکه کمر حصار زیر بار عشق خم شود، آن را تعویض کرد. قبل از نوکردنِ آن، در روزنامه اعلام کرد که اگر صاحبان قفلها کلیدی اضافه دارند، بیایند و قفلشان را تحویل بگیرند. شهرداری کلاً جریان را از زاویهٔ خشک اداری مطرح کرد و کاری به اصل ماجرا نداشت.
در آخرین خبری که خواندم، قصد درست کردن کاری هنری از حصار کهنه و قفلهایش و به تماشا گذاشتن آن در شهر بود. احتمالاً آن تصمیم را بخشی از شهرداری که میدانست کلید قلب دستنیافتنیست و نباید بهدست شهرداری بیافتد، گرفته بود.